ازتویی که پشت حصارخستگی ام نشستی وبرایم چه ماندگارشدنگاهت.
ولی امروزنشانی ازتوندارم.ای کاش میدانستی پس ازشنیدن بی رحمی صدایت تن نحیفم راباکوله باری ازعلامت سوال بایک حرف نگفته درپس فریادهای بی صدایم تابه هرکجاکه بگویی کشیدم وازدل فریادزدم:
ای خداوند!من اورادوست دارم!
کوه ها،سنگ ها،دریاها،آسمان،آدمهابشنوید!من اورادوست دارم.
اما من فقط پژواک صدایم رامیشنیدم...
حالامن پشت پنجره انتظار؛منتظرآمدنتم وبه انتهای جاده مینگرم شایدنشانی ازتوبیایم...